بعد از وقایعی که در فروردین خرداد سال ۱۳۴۲ در مدرسهی فیضیه افتاده بود و محمدرضا پهلوی عملا شمشیر را از رو بسته و روزگار را به مردم و مخصوصا روحانیون سخت کرده بود، امام خمینی که در آن دوران رهبری انقلاب و اعتراضات را بر عهده داشت، پا پس نگذاشته و عملا مخالفت خود را با جبار زمانه شدت بخشید. در حالی که برخی از علمای قم و نجف در مقابل ددمنشیهای حکومت پهلوی سکوت کرده بودند امام اعلام کرده بود که سکوت در این زمانه به معنای همراهی و تائید دستگاه حاکم جبار است. همین شجاعت امام بود که او را در نظر مردم رهبر و نفر اول انقلاب ساخته بود. چشم و گوش مردم نه تنها در قم بلکه در همه جای ایران به امام تا دعوت او را لبیک گویند.
دستگاه حاکم و ایادی آن از جمله ساواک، که متوجه نقش پراهمیت امام شده بودند، از طریق ماموران و جاسوسان خود، همهی حرکات امام را زیر نظر داشتند تا بتوانند با کنترل ایشان، اعتراضات احتمالی را نیز، کنترل نمایند.
امام هر چند در جریان این وقایع بود ولی علاقهای به پنهانکاری نداشت او که با ارسال تلگرافهای متعدد تلاش کرده بود محمدرضا پهلوی و ایادیاش را به راه راست هدایت نماید، وقتی از آنها ناامید شد، در هر فرصتی با سخنرانیهای آتشین خود، اقدامات دستگاه پهلوی را زیر سوال میبرد. تنشهای کوچک و بزرگ در شهرهای ایران به وقوع میپیوست و حکومت پهلوی تمام تلاش خود را به کار بسته بود که با مدیریت آنها، آتش اعتراضات را خاموش نماید. وضع تا مدتی بدین منوال بود تا زمانی که ماموران ساواک اشتباهی بزرگ مرتکب شدند. اشتباهی که باعث به وجود آمدن یکی از بزرگترین وقایع تاریخ معاصر شد.
ساواک طی یک اشتباه بزرگ محاسباتی، فکر کرده بود با دستگیری امام خمینی میتواند آتش اعتراضات را خاموش کند. بهانهی این کار سخنرانی امام در قم بود که در آن با اشاره به حادثهی تاسفانگیز مدرسهی فیضیه،
آن حادثه را به کربلا تشبیه نمودند و با نصیحت کردن شاه به صراحت از او خواستند که دست از اعمال ننگین خود بردارد. همین سخنرانی که تاثیر بسیاری بر انبوه مردم حاضر در جلسه داشت برای شاه و ساواک گران آمد و تصمیم بر این شد امام را دستگیر نمایند. دستگیری امام در روز روشن و در مقابل چشمان جمعیتی که به او اقتدا کرده بودند غیرممکن بود. به همین منظور در ساعات اولیهی روز ۱۵ خرداد، در ساعت ۳ بامداد، مامورین ساواک خانهی امام در قم را محاصره کردند و طی عملیاتی که تلاش میشد بیسروصدا باشد، امام را دستگیر کرده و ایشان را به زندان قصر روانه کردند.
با دمیدن خورشید ۱۵ خرداد خبر دستگیری و انتقال امام به تهران، مثل بمب در شهر قم ترکید و این خبر به سرعت به تمام شهرهای ایران رسید. تنور اعتراضات بر خلاف پیشبینی ساواک ناگهان به شدت شعلهور شد.
هزاران مرد و زن با شعار یا مرگ یا خمینی به خیابانها ریختند. اوضاع آنطور که علم نخستوزیر و دستگاه ساواک پیشبینی کرده بود نه تنها آرام نشد بلکه شدت اعتراضات آنها را وحشتزده کرد. نیروهای ارتشی با تانکهایشان به خیابانها ریختند و تلاش کردند با ارعاب و تیراندازی، مانع تظاهرات مردم شوند. این اقدام باعث خشم بیشتر مردم شد. در همهجا شعارهایی از قبیل «یا مرگ یا خمینی» و «خمینی را آزاد کنید» با صدای رسای مردم، شنیده میشد.
با شلیکهای کور ماموران، بسیاری از مردم به خاک و خون کشیده شدند. آمار شهدا بنا به اعلام خود حکومت، به ۸۶ نفر رسید در حالیکه بسیاری نیز با گلولههای دژخیمان پهلوی، به شدت زخمی شده بودند. این آمار توسط دولتیها بعدا نود نفر اعلام شد در حلی که طبق آمار غیر رسمی، شمار کشتهشدگاه به ده هزار نفر میرسید. این فجایع باعث شدند که تظاهراتی که پیش از این نسبتا آرام بودند شدت یابند و شعارهای مردم جسورانهتر شوند. حالا مردم بدون هراس در خیابانها فریاد میزدند: مرگ بر این دیکتاتور خونآشام!
هر چند با حضور تانکها و ادوات سنگین ارتش و اعلام حکومت نظامی در شهرهای بزرگ در روز ۱۶ و ۱۷ شهریور، آتش اعتراضات و تظاهرات ظاهرا تا حدود زیادی خوابید ولی همهی اینها ظاهر قضیه بود و تاریخ ثابت کرد که در زیر این آرامش ظاهری، آتشفشانی از خشم وجود دارد. خشمی که بنا ندارد خون مردم بیگناهی را که در خیابانها توسط مزدوران پهلوی ریخته شده بود، بیجواب بگذارد.
فاجعهی ۱۵ خرداد را تمام تاریخنویسان معاصر، سرآغازی بر انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی میدانند. در این روز و وقایع پس از آن، تکلیف تمام انقلابیون روشن شد و عملا معلوم شد حکومت پهلوی قصد و توانی برای اصلاح خود ندارد و چارهای جز برچیدن ریشهی آن نیست.
دو ماه بعد از این واقعه، حکومت تحت فشارهای مردم و علما، امام خمینی را ازاد کرد تا شاید حسننیت خود را ابراز کند ولی این اقدام نتیجهای نداشت و مردم ایران با اقتدا به رهبر مرشد خود، بعد از سالها مبارزه، پهلویها را از قدرت کنار زدند.